به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
این زن «مینا»ست؛ مطلقهای تنها در تهران با بازی «لیلا حاتمی»، که سربار خانهٔ دوست و جویای درآمد است. جستجوی آگهیها و پرکردن فرمهای استخدام، او را به فستفود شیک و مدرنی میرساند و به مدیرداخلیاش «کامران»؛ یک «جنتلمن» تمامعیار که بهشکل شگفتی شرایط و شخصیت مینا را درک میکند و میخواهد زخمهای زندگی او را قهرمانوار ترمیم نماید. کامران چه در پیداکردن کار و چه در فراهم کردن سرپناه و چه در رسیدگی به احوال مینا، چنان حواسش جمع و رفتارش حمایتگرانه و صمیمیتش اعتمادبرانگیز است که چارهای جز عاشقشدن برای مینا باقی نمیگذارد.
تصور این حجم از خوشبختی برای مینا چنان باورنکردنی و بازگویی خیالیاش برای پدر -با تصورِ به ثمرِ رسمیت نشستنِ این نهال- چنان غرورانگیز است، که ضربگرفتنهای مینا با نوای تنبک هنگام دیدزدنِ اتاقِ کناریِ خانهی کامران -که برای تدریس موسیقی به اجاره رفته است-، ما را با کودک درون مینا همراه میسازد. اما صحنهٔ دیگر حرکات سرمستانه و موزونوارش با آهنگ کلاسیک ویولن کلاس موسیقی، که در زمینه فلو شده است، به قولِ اصطلاح معروفِ آن منتقد سینمایی مشهور، «درنیامده»! مخصوصاً اگر مقایسهاش کنیم با سکانس بهیادماندنی فیلم باغهای کندلوس که در آن مرحوم «ایرج کریمی»، عشقبازیِ کودکانهی «خزر معصومی» و «محمدرضا فروتن» را در میان درهای ایوان خانهٔ رؤیاییشان چنان با ظرافت قاب میگیرد که جستوخیزهای موزیکال آندو همگام با حرکات دوربین، دچار ممیزی نشده و در عین حال چیزی از حس صحنه کاسته نمیشود.
لیلا حاتمی در فیلم رگ خواب
البته طبق اصل «من و این همه خوشبختی محاله»!، وقتی همهچیز زیادی زیباست باید شک کرد. اما متأسفانه مینا خودش میخواهد که حتی اگر اینها خواب است، از خواب بیدارش نکنند. عشق برای زن چنان مقدس است که «آنِ رخدادنِ ناگزیر»ش را هرگز فراموش نمیکند: ساعت چند فلان روز بهمان ماهِ سال، جلوی درب موزهٔ مردمشناسی دربند؛ اما عشق برای «مرد نامرد» قصه، بازیای صوریست که سوت پایان دارد. همین است که کامران بعد از اینکه چراغسبز دوستداشتن را پشت چراغقرمز یک چهارراه از مینا میگیرد و میشود آنچه که نباید بشود، دیگر قبض و بسطش آغاز میگردد؛ ابرازاحساس و حضور و غیابش یکخط در میان میشود. او دیگر آن حامی مادی و معنوی همیشه حاضر نیست و مینای زخمخورده را دائماً در خوف و رجا میگذارد.
باقی فیلم نمایش اضمحلال ملکه-مینا در این بازیست که از شاهزادهٔ تقلبیاش رو دست خورده است. نمایشی که نه تنها به اندازهٔ لازم بلکه حتی به اندازهٔ کافی -برای گرفتن سیمرغ بلورین بهترین نقشاولزن- تأثیرگذار و تأثربرانگیز است. البته که مگر میشود به حاتمی برای سنگتمامش در ترسیم دلهره و سرگردانی میان عشق و فاصله، و میان امنیت و بیکسی سیمرغ نداد؟! برای آن ترکیب هیستریک بینظیر خنده و گریه، وقتی که کامران سر کارش گذاشته و حالا به خیالِخامِ مینا قهقهه میزند که تصور کرده منظور کامران از مهمانی که میخواهد بیاورد، مادر عزیزش برای خواستگاری است -نه گربهٔ امانتی یک دوست!- و به خیال این تصور، خود و خانه را عاشقانه و امیدوارانه آراسته است.
لیلا حاتمی در فیلم رگ خواب
مگر میشود به حاتمیسیمرغ نداد با آن فریادهای از عمق جان وقتی که در تلاش فطریاش برای جذاببودن و دوستداشتهشدن زمینمیخورد و خودش بر نیاز طبیعیاش به وابستگی به یک مرد لعنت میفرستد. و از همهٔ دیدنیتر، آن اضطراب بغضآلودش هنگام مانُور مراحل پیچیدن انواع ساندویچها جلوی کامران، و دستپاچگی رقتانگیزش در اولین شب آمادهکردنِ سفارشهای خیلمشتریهای رستوران. اما متناظراً تازه دلیل گلهمندی کوروشتهامی از داوری فجر۹۵ را هم میفهمیم. الحقوالانصاف کهرگ خواب، به تعبیر خود تهامی نقطهٔعطفی در کارنامهٔ اوست و بیاغراق میتوان بازیگری او را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد. رگ خواب از معدود فیلمهایی است که بعد از مدتها، شاهد بیرقیب نماندن هنرنمایی لیلا حاتمی هستیم. اغلب درخشش او درکنارِ ضعف باقی بازیگران سبب میشد که تنها خودش به چشم بیاید و دیگران به محاق بروند؛ مانند «آرش مجیدی» و «خاطره اسدی» در فیلم سربهمهر.
لیلا حاتمی و کوروش تهامی در فیلم رگ خواب
اما نعمتالله دیگر آن اشتباه را تکرار نمیکند و این بار با انتخاب کوروش تهامی، یک پارتنر و همپای واقعی برای درآمدن احساسیترین بازیهای حاتمی... در سختترین صحنههای فیلم تدارک میبیند. و حقیقتاً چه کسی فکرش را میکرد که تهامی بتواند اینچنین «عاشقپیشگی» و «گربهصفتی» را در نگاه و کلام و اَکتهایش تلفیق کند. شاید هیئتداوران جشنواره هم از شدت همین بهت و حیرت بوده است که حتی نام او را در فهرست نامزدهای سیمرغ نیاوردند! این درحالیست که «مهرداد صدیقیان»، با بازیای که نه کمیتش در حد نقشاول بود و نه کیفیتش در حد بازی سایر عوامل فیلم ماجرای نیمروز، نامزد دریافت سیمرغ میشود! و حالا باید منتظر اکران فراری باشیم تا ببینیم «محسن تنابنده» چه شقالقمری کرده که سیمرغ بهترین بازیگر نقشاولمرد فجر۹۵ را به خانه برده است!
کوروش تهامی در فیلم رگ خواب
به هرحال، آن گربه و ماشین درنهایت تنها مرحمتیهای کامراناند برای مینا؛ لابد بهعنوان دستمزد عشق! عشقی که برای مینا مثل رؤیا میآید؛ آرام و شیرین. اما مثل طوفان میرود؛ ناگهان و سهمگین. همینجا میتوان فیلم را مشحون از سمبلها و استعارههایی دانست که دال بر درنوردیدن طوفانیِ زندگی مینا و بیدارکردنش از خواب هستند. از خود اشاره مستقیم به طوفان سال۹۳ تهران گرفته، تا چهرهٔ منحوس آن گربهٔ پشمالوی ظاهراً ملوس که بهجای اسب سپید آرزوها، دائما در یک جیپ سیاه میلولد.
اما فلاکت زمانی تکمیل میشود که مینا پس از دیدن کامران همراه خانمِصاحبْرستوران در فرودگاه، جواب مثبت آزمایش بارداریاش را میگیرد. با این حال شاید خیلی هم در فکر خلاصشدن از شر آن نیست. چون خودش میداند که هیچچیز جز بچه نمیتواند به زندگی خالیاش معنا دهد و به دنیای زندههای بیرون وصلش کند. همانطور که در خانهٔ دوستش هم -که زنی تنها اما بچهدار است که با چنگ ودندان زندگیاش را سرپا نگه داشته-، با خود فکر میکند «بچهها…بچهها هر چهاردیواریای را خانه و هر خانهای را خانواده میکنند» و داشتن خانواده تنها دلیل ازدواج قبلی مینا با مردی بوده که پدرش و حتی شاید خودش هم میدانستند که با او رنگ خوشبختی را نخواهد دید. اما اینها چیزهایی بودند که کامران هم به مینا نداد. آپارتمان بیغولهای که کامران ابتدا به بهانهٔ کار و سپس برای شبماندن در اختیار مینا میگذارد، باوجود تمام جانکندنهای او در نظافت و مرتبکردنش هرگز رنگوبوی «خانه» به خود نمیگیرد، و رفتوآمد دائم از راهپلههای اضطراری پشتی برای پنهانماندن از چشم همسایهها، هرگز نوید تشکیل یک «خانواده» را نمیدهد. مخصوصاً که ماجرا به درگیری با کامران و آوارگیمینا و سقطبچه میانجامد.
لیلا حاتمی در فیلم رگ خواب
این همان چیزی است که مایهٔ تعجب مخاطب میشود. شاید اگر مینای رگ خواب هم مانند «صبا»ی سربهمهر، دخترِ مجرد سنبالایِ بلاتکلیفی بود، دلباختنش باورپذیرتر میشد تا چنین خامشدن یک زنِ مطلقه که از نامردیِ برخی مردنمایانِ روزگار تجربه دارد. بهویژه که ما از مینا هیچ نمیدانیم. چرا او اینقدر ظاهراً -یا بهتر بگوییم ظاهرش- با آنچه از طبقهای که از شغل پدرش انتظار میرود متفاوت است. چرا درسش را رها کرده و چه روحیهای دارد که حتی کامران تشخیصمیدهد که به کار ماندگار در رستوران نمیآید و علاقهاش چیز دیگریست. این «بیشناسنامهگی» درمورد خود کامران هم هست. نه از ابتدا میفهمیم که کیست و از کجا آمده و نه در انتها میفهمیم که بالاخره کدامیک از ادعاهایش راست بوده و کدام دروغ. اصلاً نمیفهمیم که چه چیز مینا، این مرد هوسباز و سودجو را جلب خود کرده؟ شاید همان سادگیای که امکان اغفالش را محتملتر میساخته است...
لیلا حاتمی در فیلم رگ خواب
نکتهٔ دیگر، واگویههای شخصیِ نریشنمانند میناست که با پدرش نجوای درونی میکند؛ پدری که روی دیدنش را بعد از طلاق ندارد و میخواهد وقتی بازگردد که دستِپُر باشد. اما هرروز در ایستگاه اتوبوس، بهقاعدهٔ یک نگاه دزدکی از دور به باجهٔ بلیطفروشی، سهم قوتقلبش را از حضور پدر میگیرد. شاید برخی این امر را ناشی از ضعف فیلمساز بدانند که ناتوانیاش در دراماتیزهکردن و بهتصویرکشیدنِ افکار و احساسات را اینگونه پوشانده است. اما میتوان این واگویهها را نقطهقوتی هم دانست تا شاید قدری رها شویم از این همه اکتفای اجباری به پدیدارشناسی و رفتارگرایی در فهم روانِ بازیگران. همهٔ ما نیز هزاران برابرِ آنچه میگوییم و میکنیم، سناریوهای متعددی از انواع بیموامیدها و حدسویقینها را در سر میپرورانیم. بههرحال خوب یا بد، طلاییترین جملات فیلم در قالب همین واگویههای میناست که بیان میشوند: «اون برازندهترین مرد دنیاست، اما مال من نیست…».
لیلا حاتمی در فیلم رگ خواب
هپیاِند فیلم هم در همین حد است؛ اینکه مینا با این حجم از مصیبت، تا لب دره میرود و برمیگردد. همین حد را هم در دنیای تلخِ واقعیت باید غنیمت گرفت. اصلاً وقتی مصیبت از حد میگذرد، دیگر نمیکُشد بلکه پوستْ کلفت میکند. مینا هم با مرگ بچه و پدرش، از خواب بیدار میشود: «هرچقدر هم بیداری درد داشته باشد، دیگر نمیخواهم بخوابم…دیگر قرص نمیخورم…پدر…به جایش میخواهم جوری زندگی کنم که به من افتخار کنی».
پیام اخلاقی! فیلم هم همین است. بله، رگ خواب پیام اخلاقی هم دارد! برخلاف خیلی از فیلمهای روز که فقط به طرحمسئل مینازند! اما نه پیامش گلدرشت است و نه اخلاقش شعاری. اتفاقاً به دل مینشیند وقتی که خطاب به همهٔ دخترها میگوید:
«آهای خبردار!
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟
…
کوچههای شهر
پُرِ ولگرده
دل پُرِ درده
شب پُرِ مرد و
پُرِ نامرده»
که میوه را میخورند و هستهاش را تُف میکنند. پس تنها مردی که رگ خواب شما دستش است «پدر»تان است و بس…
شما چقدر با این مطلب موافق هستید؟ نظر شما درباره این مطلب و اثر چیست؟ نظر خود را در پایین همین صفحه بنویسید. [منظوم تنها ناشر نقدها است و این به معنای تایید دیدگاه منتقدان نیست.]
شما نیز میتوانید نقدها و یادداشتهای خود درباره آثار سینما و تلویزیون را با نام خودتان در منظوم (معتبرترین مرجع نقد سینما و تلویزیون ایران) منتشر کنید. هماکنون مطالب خود را به آدرس ایمیل Admin@Manzoom.ir برای ما ارسال کنید.
نقد، یادداشت، تحلیل، بررسی و معرفی منتقدین از فیلمهای سینمایی، سریالها و برنامههای تلویزیونی ایرانی را در صفحه نقد فیلم سایت منظوم مرجع سینما و تلویزیون ایران بخوانید.