هرچند درمیشیان شاید به اندازه گذشته عصبانی نباشد اما کماکان فیلمش ازعدم خویشتن داری او در گنجاندن مقدار مناسب شعار و پیام رنج می برد. لانتوری یک ملغمه ی نا منسجم از دغدغه های متکثر کارگردان است که در ساختاری بیش از حد سیال و البته نافرجام حتی با مدد بازی ها و تدوین خوبش نتوانسته رضایت کافی را در مخاطب برانگیزد، این را از بهت و فشاری که بر مخاطب وارد شده بود و همینطور از صدای تشویق های کم فروغ انتهای فیلم می شد به روشنی دریافت. فیلم بسیار پر حرف است و قصه هایش به وضوح «بهانه» برای زدن حرفهایی هستند که در گلوی کارگردان باقی مانده اند. هرچند این حرف ها به این معنی نیست که فیلم ارزش دیدن ندارد، اما به نظر می رسد ارزش و کارکرد اصلی فیلم، تنها ثبت دغدغه های درمیشیان به عنوان بخشی از جامعه در آرشیو تاریخ است. یعنی فیلم به شدت تاریخ مصرف دارد و از قضا منقضی هم شده است. من فکر می کنم درمیشیان این فیلم را بیش و پیش از اینکه برای مخاطب سینما ساخته باشد برای کسانی ساخته که جلوی فیلم قبلی اش را گرفتند و یک جورهایی هم دارد دلجویی می کند هم درد دل و شاید اگر کمی بدبینانه نگاه کنیم، ننه من غریبم بازی فیلم با نظرات افرادی به نمایندگی از اقشار مختلف در مورد قصه فیلم در قالب مصاحبه هایی نظیر آنچه در شیار دیده ایم آغاز می شود، از وکیل و دانشجو و جامعه شناس و آقازاده گرفته تا فعال حقوق بشر و زور گیر و دلواپس. اما اینقدر این مقدمه ادامه پیدا می کند که شما را مجبور می کند به ساعتتان نگاهی بیندازید تا باورتان بشود 40 دقیقه گذشته و هنوز ساختار فیلم بر پایه مصاحبه هاست، و البته این روند کماکان ادامه می یابد تا جایی که شما فیلم از نیمه گذشته متوجه می شوید مقدمه ای در کار نیست و باید تا انتهای فیلم قصه حاشیه ای و کم مایه فیلم را خورده خورده از لابه لای پیام های گنجانده شده در مصاحبه های مصنوعی فیلم بیرون بکشید. با اطمینان زیادی می توان گفت بیش از نیمی از فیلم را همین مصاحبه ها تشکیل می دهند. هرچند به نظر می رسد فیلم ساز نجیبانه در پی این بوده است که موضوعی اجتماعی را از زوایای مختلف در بستری از درامی جذاب و سرگرم کننده به تصویر بکشد اما شور بختانه بیش از اینکه دغدغه های کارگردان به تصویر کشیده شده باشد به کلام کشیده شده است و همه چیزهای مهم از جنس حرف است. نه بازی و میزانسن و سینما. روایت های سینمایی هم بیش از اینکه جذاب و منسجم باشند به وضوح شلخته و بهانه اند. بهانه برای فصل آخر فیلم و باز هم حرف های لخت و شعاری در قالب مصاحبه ای با فیلم سازی تعریف نشده و بی هویت. ظاهرا درمیشیان تلاش کرده بدون جانبداری صحبتهای تیپ های مورد اشاره فیلم را طوری بنویسد که به درستی جامعه مرجع را نمایندگی کنند و به جز چند جا که دُم خروس از لابه لای حرفها به وضوح بیرون زده و نگاه تحقیر آمیز فیلم ساز را به یک تیپ خاص(دلواپس) نتیجه می دهد، بقیه حرفها به خوبی تنظیم شده اند. اما این نظری خوشبینانه است.