مهرجویی با ورود به جهان زندگی لیلا و شوهرش که پیداست آدمهای طبقهی متوسطی هستند که مدرن زندگی میکنند، اهل دیدن فیلم هستند (گیریم که سینمای مورد علاقهشان ملودرام سوزناکی از جنس دکتر ژیواگو است) سعی دارد نشان دهد که خواستن فرزند و طعنه و تحقیر زنی که بچه دار نمیشد، فرهنگی است که در تار و پود ما ایرانیها جا خوش کرده است. در چنین شرایطی لیلا حتی میپذیرد که برای شوهرش زن بگیرد. خودش به خواستگاری برود و بازیگر بازی باختباختی باشد که یک سر بازندهاش همواره خود اوست. هرچند با رضا در مورد دخترهایی که رضا بهتنهایی خواستگاریشان رفته، شوخی میکنند و رضا هم هیچیک را نپسندیده است اما بالأخره یکی پیدا میشود که مشکلی ندارد و میتواند مادر فرزند رضا بشود. در سکانسی که لیلا وسایل رفتن خواستگاری را برای رضا آماده میکند و سپس در اتومبیل آخرین سفارشها را به او میکند، لیلا جملهی عجیبی میگوید: «میای دیگه؟!» او میخواهد بداند که رضا آیا دنبال او خواهد آمد؟ آیا فراموشش نخواهد کرد؟ آیا هنوز جایگاهی در زندگی رضا دارد؟تراژیکترین وجه زندگی لیلا به عنوان زنی که نمیتواند فرزندی داشته باشد و شوهرش زن دومی اختیار میکند این است که کسانی از جنس او نیز به این تقدیر تاریخی گردن مینهند: خواهران رضا. آنها شلوغ میکنند. ظاهراً طرفدار لیلا هستند اما در روز خواستگاری، آنها انگار اصلاً لیلا را نمیبینند و نفرهای اول صف رفتن به خواستگاری هستند.مهرجویی به طریقی مینیمال و همراه با استفاده از صدای راوی (لیلا) شرح ماوقع را حتی به شکل طنز تشریح میکند. عکس یادگاری گیتی با شوهر بعدیاش و باران در میان دستان مادر بزرگ گریان و نالان، همه و همه بهنوعی نشاندهندهی طعنهی فیلمساز نسبت به مناسباتی است خالی از هر گونه عاطفه و احساس نسبت به زنان؛ زنانی که یا مثل گیتی مورد معامله قرار میگیرند و وقتی هم مورد پسند قرار نمیگیرند، باید راهشان را بکشند و بروند. نکتهای در شخصیت رضا وجود دارد که تماشاگر را آزار میداد و آن انفعال اوست. در تمام مدتی که مادرش دخترانی را برای او پیشنهاد میکند، او اعتراضی ندارد اما هر بار که نزد لیلا میآید، به طرز سادهلوحانهای از همسرش تأیید طلب میکند. سرانجام وقتی لیلا به خانهی پدری (یا به تعبیر دقیقترش خانهی مادری) بازمیگردد، رضا با عذر بدتر از گناه سعی دارد خود را بیگناه نشان دهد. او میگوید تمام این کارها با تأیید لیلا انجام شده است.سرانجام وقتی همهی آبها از آسیاب افتاده است، رضا دست باران را گرفته و برای بردن شلهزرد به خانهی مادر لیلا میآید. مونولوگ لیلا که میگوید اگر اصرار مادربزرگ باران برای داشتن نوه وجود نداشت، بارانی در کار نبود و اشارهای که در برخی نقدها به نیمخندهی لیلا با آن دهان باز شده است، بیش از این که پایانی بر ملودرام موفق مهرجویی باشد (که حتی هوشمندانه از یکی از ترانههایی که در آن دوران بهاصطلاح «گل کرده بود» در فیلمش بهره میگیرد) احتمالاً اشاره به این دارد که لیلا به عنوان شخصیت اصلی، پس از پشت سر گذاشتن فراز و فرودهای مختلفی در زندگیاش، یک بار دیگر این فرصت را دارد که به این دایره فکر کند و ببیند به آن باز خواهد گشت یا همچنان قرار است از بیرون ناظر آن باشد.