موضوع اش که یه ایده ی اولیه خیلی تکراری بود.در اصل فیلم ساز برای اینکه فیلم رو بخواد منحصر به فرد خودش بکنه اختلال فکری اون کودک رو وارد کرده بود تا عامل بوجود اورنده شک و تردید رو متفاوت جلوه بده که به خاطر ناقص پرداختن بهش فقط همون ایده ی تکراری جر و بحث زن و شوهر به نتیجه رسید! اونم با یک فاکتور که کسری حسابی که مرد بهش مشکوک شده بود رو توجیه کرد و شکی هم که برای اون تعمیرکاری که بدون حضور مرد اومده بود توی خونه باعث شد یه تنش بیخودی توی قصه شکل بگیره که زورکی بخواد اون همسایه طبقه پایین وارد قصه بشه. از یک طرف فیلم مضمون اصلی اش قضاوت کردنه ولی به یک نوعی امکان قضاوت رو از مخاطب اش میگیره! وقتی مخاطب با مردی طرفه که تعادل اعصاب نداره که حتی بعد معذرت خواهی باز به زن اش شک میکنه خیلی راحت حق رو به شخصیت زن قصه میده که این وسط کاملا مظلومه. پس داستانی که میتونست یک اثر پر از نکته های ریز و درست باشه به یه نتیجه ساده میرسه و میشه یه روایت ساده انگارانه! البته که نمیشه بگی فیلم ضعیف بود چون بالاخره یک کشمکشی بین کاراکتر ها بود که مخاطب رو تا اخر نگه میداشت ولی فیلم ناقص بود.
مطلقاً فیلم خوبی نبود. عجیبه... محمدرضا فروتن خیلی وقته فیلم خوب بازی نکرده. شاید بهترین بازیش رو در فیلم زیرپوست شهر جا گذاشت...