قبل از دیدن فیلم خودم را آماده کرده بودم که یک فیلم با ریتم تند (مثل بقیه کارهای کیایی) ببینم. و خوشبختانه این اتفاق افتاد.
اما تنها نکته مثبت فیلم ریتم تند بود... نیمه اول فیلم تا آتش گرفتن پلاسکو را دوست داشتم اما بعد از آن مثل آدمی که بسیار تند دویده و حالا به نفس نفس افتاده فیلم به نفس نفس افتاد و دقیقا بعد از آن یک لحظه فکر کردم چرا انقدر شلوغ؟؟ چرا خرده داستانهایی که هر کدام لحن خاصی دارند و هیچ کدام ربطی به هم ندارند؟؟ داستان در مورد پلاسکو بود یا چیزهای دیگر؟ داستان دیه گرفتن چه ربطی به پیشبرد داستان دارد؟ و آن دیالوگ های شعاری در مورد جنس ایرانی وسط این همه هرج و مرج...
به نظرم کیایی میخواست به اجبار با پرداخت موقعیتهایی در مورد جامعه و به خصوص پلاسکو مخاطب را مجبور به برانگیخته کردن احساساتش کند که ناموفق بوده...