برای ساخت این فیلم فقط پول خرج کردن. دریغ از یک فیلمنامه و به خصوص کارگردانی منسجم. فیلمنامه که در بازسازی یک رویداد واقعی بسیار ضعیف بود و فقط دنبال این بود که چند تا دیالوگ مکش-مرگ-ما توی فیلم بگنجونه (مثل: «...چرا ما شیمیایی نمی زنیم؟» از زبان یک نوجوان، که قراره این حس رو در بیننده القا کنه که این فیلم قراره در پاسخ ، با تزریق خردی که این نوجوان خام ازش بی بهره ست، نمایشی از مرام جنگ ایرانی باشه تا بیننده رو ترغیب به تماشا کنه) که اغلب فیلم هایی هم که حرف خاصی برای گفتن ندارن با آوردن این دست دیالوگ ها توی آگهی های تلویزیونی عملا همه ی ورق هاشون رو رو می کنن و بیننده توی سینما متوجه میشه که هرچی رو قرار بود ببینه دیده و باقی فیلم به غیر از فیلمبرداری ها و جلوه های ویژه پرهزینه یک مشت حرف تکراریه از قبیل عشق به رفتن به خط مقدم که باعث سرپیچی از دستور مستقیم مافوق میشه و قبلا هم کم ندیدیم (بگذریم از این حقیقت که کلید موفقیت در اطاعت از دستوراته و هرگونه ناهماهنگی بین قوای زیردست ناشی از عملکرد خودسرانه می تونه فاجعه به بار بیاره که البته با کارگردانی زیرکانه می شد از این المان برای افزایش بار قهرمانی فیلم بهره برد که نشد!) یکی از بزرگترین ضعف های کارگردانی در این فیلم هم سردرگم گذاشتن بیننده بین عملیات های مختلف در طول فیلمه که عملا مخاطب تشخیص نمیده که آیا شخصیت ها دارن به رسیدن به هدفشون که همون حفظ تنگه باشه (که در اول فیلم هم بهش اشاره شد) نزدیک میشن یا نه بنابراین در انتها احساس میشه که فیلمی بی هدف رو شاهد بودیم. تو فیلم هایی که به اصطلاح مجموعه ای از عملیات ها با اهداف مشخصی روایت میشن باید اول برای هر کاراکتر ریز اهدافی رو مشخص کنن تا بیننده بدونه در هر لحظه اون کاراکتر چقدر تا رسیدن بهش فاصله داره تا اینطوری حس تعلیق و تب و تاب رو در هر لحظه ایجاد کرده (بیننده اگر ندونه کاراکتر ها کجای کارن چطور دچار استرس یا هیجان بشه؟) و ارتباط بین تأثیر اعمال هر کس بر دیگری و نقشش در پیشرفت فیلم معلوم بشه. برای مثال توی فیلم «لیلی با من است» در آخر فیلم همه می دونستیم که باید اون چندتا تانک منفجر بشن، یا توی فیلم «دکل» می دونستیم که باید دیده بان های دشمن از کار بیفتن یا در «بلمی به سوی ساحل» هدف نیروها رو از بازگشتشون می دونستیم (همگی اهدافی جزئی بودن در خدمت هدفی بزرگتر) در حالی که توی این فیلم از همون ابتدا می دونیم که هدف بزرگتر قراره حفظ تنگه باشه ولی عملا نمی دونیم برای رسیدن بهش چه ریز اهدافی باید حاصل بشن و تنها چیزی که می بینیم مقاومته و مقاومته و مقاومت که نمی فهمیم بالاخره داره جواب میده یا نه و فقط سعی می کنه یک حس تکراری دلسوزی سطحی رو به خاطر سختی هایی که شخصیت ها متحمل میشن (که با توجه به ژانر دفاع مقدس از قبل می دونیم که قراره بشن و چیز جدیدی نیست) در مخاطب ایجاد کنه. به همین منوال، در انتها هم معلوم نمیشه به چه دلیل و در نتیجه ی چه عمل یا عملیاتی دشمن ناگهان عقب نشینی می کنه (که احتمالاً یکی از دلایلش به پایان رسیدن زمان فیلمه). خلاصه اینکه از بهرام توکلی بعید بود! هرچی نباشه «هر کسی را بهر کاری ساختند»...برو ژانر خودت رو کار کن داداش!
خیلی درست گفتی. از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم. من گمون کنم میخواسته ی مرثیه بخونه که خوند و رفت. همین.