فیلم حاضر هیچ ارزشی در فُرم ندارد. مانند یک مستند ابتدائی ساخته شده است. نه نمای دوربین ها و نه شیوه بیان دیالوگ ها و نه حتی اِلِمان های موردنظر فیلمساز، هیچکدام بویی از نبوغ ذاتی "کمال تبریزی" ندارد. بهتر بگویم؛ در حد یک اِتود یا طرح اولیه باقی مانده. گویی دست اندرکاران این فیلم میخواهند یک فحش بزرگ و بی پایان را نثار مخاطب ایرانی کنند و بَس. در محتوی اما صحبت بسیار است. "کمال تبریزی" مانند انسانی که لوله تفنگ را زیر گلویَش گذاشته و قصد خودکشی دارد؛ به بدترین شکل ممکن تمامِ کارنامه قبلیِ خود را می سوزاند و میگوید من یک وطن فروش هستم که هستم. بی مایگی و پوچ گرایی محض. من تابحال چنین خودکشیِ رِقَت باری از یک کارگردان ندیدم. در فیلم "دونده زمین" سکانس های ابتدایی با نمایش دوندگیِ بازیگر ژاپنی و نشان دادن زیبایی های سرزمین های مختلف از ایالات متحده گرفته تا ترکیه -آنهم با رنگ های گرم و شاد- شروع می شود (البته من نفهمیدم چرا آن دونده از سمت شرق کشور خود شروع به دویدن می کند) اما سکانسی که خانم معلم(سحر دولتشاهی) دیده می شود؛ رنگ فیلم آبی تیره است و همینطور آبی تیره باقی می ماند. خانم معلم به روستایی عجیب و غریب می رود.روستایی که شدیداً درب و داغان شده و هیچ اثری از تمدن در آن دیده نمی شود. درب مدرسه قفل شده و سرایدار مدرسه که انسانی گیج و آلزایمر گرفته است و مدام دنبال چیزی نامعلوم می گردد، نمیتواند به خانم معلم کمک کند. و مردان در قهوه خانه به دیدن برفک از تلویزیون مشغولَند و قهوه خانه چی؛ چایی هایی بسیاری ریخته و کسی رَمَق ندارد چای خویش را بردارد. زن و مردی که دختری دم بخت دارند و شبیه طاعون گرفته ها در قاب درب خانه شان نشسته اند و جُم نمی خورند. و دختر دمِ بخت شان با بیحالی و رخوت از پسر همسایه می خواهد او را خواستگاری کند که البته پسرهمسایه هم بشدت دچار تنبلی ست و از جایِ خود تکان نمی خورد. بچه ها آتاری و موبایل و ابزار قُمار در دست دارند اما بسیار پرخاشگر و بی ادب و منزوی هستند. خانم معلم هم از همه جا بیخبر است و با دیدن آنها شوکه نمی شود. البته یک لاکپشت هم هست که مدام لگدمال می شود. کمی بعد از این معرفی ها، ما مردی را می بینیم که در راننده یک وانت مزدا ست. او در وانت خود همه چیز دارد. هر جنسی که بخواهید. مانند یک سمساری سیار. از تمامِ خِنزر و پِنزر هایی که فکرش را بکنید،او دارد. چیزهایی که هیچ ربطی به هم ندارد.او "آقا خلیل" است که نقشَش را "خسرو احمدی" ایفا میکند. اما مهمترین چیزی که در سمساری آقا خلیل وجود دارد؛ دو چیز است. 1:غذا و 2:آب معدنی. آقا خلیل آب شیرین و گوارا و ارزشمند قناتِ روستا را می دزدد و به مردم روزی یک پرس غذا می دهد و مقداری آب معدنی. و هیچکس حق ندارد از آب قنات بخورد. حتی اعتراض خانم معلم باهوش ما هم منجر به پرخاشگری آقا خلیل می شود. تا اینکه مرد ژاپنی وارد این روستا می شود و رنگ فیلم به رنگِ گرم تغییر می کند و فضایِ فیلم کمی تلطیف می شود و مردم کم کم شاد می شوند و از کِرِختی و رِخوَت بیرون می آیند و همه چیز به ناگهان دگرگون می شود. آنهم با ورود یک مردم ژاپنی که اسطوره امید و نشاط است. این را بیاد داشته باشید تا تفسیر بر این فیلم بگویم.
1 لایک
0نظر
بیوگرافی سید محمد موسوی
ما کمی عجیبیم. مشاهیر دنیایِ تصویر رو نمی بینیم.برای بی ارزش ترین ساخته های سینما سرودست میشکنیم. عجیبیم.