فیلمی خوب با پایانی افتضاح سرخ پوست از نظر فیلمنامه نویسی بسیار خوب بود اما پایانش درخور داستان نبود واقعا باید از آقای جاویدی پرسید چجوری این پایان تخیلی رو براش نوشتن؟!!!شاید بخشی از آن به این برمیگرده که ما به پایانی خوش عادت کردیم... به نظر من اینکه شخصیت اصلی فیلم بعد از اون هم تقلا برای دستگیری زندانی در آخر بخشیدش نوعی خیانت به داستان فیلم بود و اصلا جالب نبود
دوست عزیز، تمام منتقدان دست به دست هم دادند تا برای امثال شما پایان رو قابل فهم کنند به نظر من این پایان یکی از بهترین پایان های تاریخ است شما باز حرف خودتونو میزنید؟
0 لایک
پاسخ دهید
1398/04/15
گزارش شما ارسال شد! متشکریم که در حفظ فضای فرهنگی منظوم ما را یاری میکنید
کارکتر سرگرد جاهد از ابتدا تا انتهای فیلم در فضای سرد زندان به عنوان فردی خشن و بی رحم به بیننده معرفی می شود ، اینکه ناگهان در پایان سرگرد جاهد قید دستگیری سرخ پوست را بزند تا به فردی ابراز عشق کند که خود در طول فیلم چندین و چند بار به وی دروغ گفته و یا به زبان ساده او را دست به سر کرده (حال بماند که اصلا کارکتر مددکار انگیزه کافی برای نجات سرخ پوست ندارد که خود را در دردسر بیندازد و شخصیت پردازی درستی برای وی انجام نشده...) ، نشانه ها برای تحول شخصیت ابدا کافی نیست و این لطمه بزرگی به فیلمی بدین باشکوهی زده است ! ای کاش آقای جاویدی در کنار خود فیلمنامه نویس دیگری نیز قرار می داد تا به انگیزه های کارکتر های فرعی نیز بیشتر توجه میشد ... همانطور که به حضور کارکتر های نظیر مانی حقیقی و آتیلا پسیانی ابدا نیازی نبوده ، می شد تمام این ماجراها را در حد چند خبر یا چند کاغذ بر روی میز سرگرد به نمایش گذاشت ... گویا فیلمساز خود نیز تنها مبهوت کارگردانی و فضاسازی فیلم خود بوده و به مقوله ای به عنوان فیلمنامه به اندازه جزئیات بصری توجه نکرده
0 لایک
پاسخ دهید
1398/04/15
گزارش شما ارسال شد! متشکریم که در حفظ فضای فرهنگی منظوم ما را یاری میکنید
من برام عجیبه که شما این حرفو میزنید! از اول خشن نسون داده شد؟ از کجا بگم؟(اسپویل) رقص در اتاقش تخفیفی به زندانی بغل کردن بچه بستن پنجره ای که ویو به دار داشت برای مادر آهنگ گذاشتن برای مددکارش و.... از همه مهم تر این بود که ممکن بود بخواد از همون اول زندانی رو ول کنه، ولی مطمئن نبود تا موقعی که شاهد قتل اومد و گفت که شهادت دروغ دادم و نکته ی دیگری که به ذهنم میرسه اینه که یکی از انگیزه های اصلی این بود که آبروش میره و حیثیتش زیر سوال میره لحظه آخر فهمید کجاس وای گذاشت بره این طوری هم به وجدانش صدمه نمیخوره،هم به آبرو و اعتبار و حیثیتش(پیش خودش البته)
0 لایک
پاسخ دهید
1398/04/16
گزارش شما ارسال شد! متشکریم که در حفظ فضای فرهنگی منظوم ما را یاری میکنید
بله دوست عزیز فیلمساز برای باورپذیری تغییر شخصیت اصلی اقداماتی انجام میده ولی یه نکته رو فراموش میکنه در ابتدا تصویری که به تماشاگران از سرگرد جاهد نشون میده آدم خشک و جدی و خودبین هستش که در ادامه همین ادم قبل از اینکه حتی مددکار رو ملاقات کنه عاشقش میشه در حالیکه باید مددکار با توسل به حرفایی که میزنه این آدم خشک و جدی رو نرم کنه که در فیلم اتفاق نمیفته و همه چیز خیلی سریع پیش میره. به صورت کلی بخوام ایراد این فیلم رو بگم در یک جمله: غفلت فیلمساز از یک معجزه،معجزه ای به نام دیالوگ.
3 لایک
پاسخ دهید
1398/04/16
گزارش شما ارسال شد! متشکریم که در حفظ فضای فرهنگی منظوم ما را یاری میکنید
بله جناب سلطانی ! کارگردان در ابتدا با آن موسیقی متن ، با آن نماهای سرد و خشک زندان و همچنین با نشان دادن مقام طلبی و شخصیت منفعت طلب سرگرد جاهد ؛ خود فضای فیلم را می سازد که ناگهان با چندنشانه کوچک چنین پایانی را به نمایش می گذارد ! به عنوان مثال فصلی از فیلم که سرگرد در زندانی که مدتی قبل سرخپوست در آن حبث شده بود ، به دام میافتد ... نه تحولی ، نه مکث و درنگی و نه حتی موسیقی تاثیرگذار تا حداقل متوجه تحول کارکتر سرگرد شویم ! همان کارکتری که حاضر است برای رسیدن به مقامی والا ، ویران کردن زندانی که سرخپوست در آن پنهان شده را بپذیرد... سرگردی که با توجه به روحیه نظامی او ، هیچگاه نباید تحت تاثیر احساسات خود باشد ... آن هم عاشق زنی که تنها برای آزادسازی سرخپوست از زندان (که باز انگیزه کارکتر مددکار از این عمل واضح نیست و حاضر است به این راحتی خود را به دردسر بیندازد) به او نزدیک شده
انگیزه کارکتر مددکار به قدری مبهم است که حتی میتوان به این مطلب استنداد کرد که او برای طلب کردن مبلغی از او حمایت کرده و به دنبال آزادسازی وی است ...
2 لایک
پاسخ دهید
1398/04/19
گزارش شما ارسال شد! متشکریم که در حفظ فضای فرهنگی منظوم ما را یاری میکنید
تمام منتقدان دست به دست هم دادند تا برای امثال شما پایان رو قابل فهم کنند
به نظر من این پایان یکی از بهترین پایان های تاریخ است
شما باز حرف خودتونو میزنید؟
از اول خشن نسون داده شد؟ از کجا بگم؟(اسپویل)
رقص در اتاقش
تخفیفی به زندانی
بغل کردن بچه
بستن پنجره ای که ویو به دار داشت برای مادر
آهنگ گذاشتن برای مددکارش و....
از همه مهم تر این بود که ممکن بود بخواد از همون اول زندانی رو ول کنه، ولی مطمئن نبود تا موقعی که شاهد قتل اومد و گفت که شهادت دروغ دادم
و نکته ی دیگری که به ذهنم میرسه اینه که یکی از انگیزه های اصلی این بود که آبروش میره و حیثیتش زیر سوال میره
لحظه آخر فهمید کجاس
وای گذاشت بره
این طوری هم به وجدانش صدمه نمیخوره،هم به آبرو و اعتبار و حیثیتش(پیش خودش البته)
در ابتدا تصویری که به تماشاگران از سرگرد جاهد نشون میده آدم خشک و جدی و خودبین هستش که در ادامه همین ادم قبل از اینکه حتی مددکار رو ملاقات کنه عاشقش میشه در حالیکه باید مددکار با توسل به حرفایی که میزنه این آدم خشک و جدی رو نرم کنه که در فیلم اتفاق نمیفته و همه چیز خیلی سریع پیش میره.
به صورت کلی بخوام ایراد این فیلم رو بگم در یک جمله:
غفلت فیلمساز از یک معجزه،معجزه ای به نام دیالوگ.
به عنوان مثال فصلی از فیلم که سرگرد در زندانی که مدتی قبل سرخپوست در آن حبث شده بود ، به دام میافتد ... نه تحولی ، نه مکث و درنگی و نه حتی موسیقی تاثیرگذار تا حداقل متوجه تحول کارکتر سرگرد شویم !
همان کارکتری که حاضر است برای رسیدن به مقامی والا ، ویران کردن زندانی که سرخپوست در آن پنهان شده را بپذیرد...
سرگردی که با توجه به روحیه نظامی او ، هیچگاه نباید تحت تاثیر احساسات خود باشد ... آن هم عاشق زنی که تنها برای آزادسازی سرخپوست از زندان (که باز انگیزه کارکتر مددکار از این عمل واضح نیست و حاضر است به این راحتی خود را به دردسر بیندازد) به او نزدیک شده
انگیزه کارکتر مددکار به قدری مبهم است که حتی میتوان به این مطلب استنداد کرد که او برای طلب کردن مبلغی از او حمایت کرده و به دنبال آزادسازی وی است ...
انگیزه مددکار هم یه ضعف دیگه هستش