لذت بردن از گیج و منگ شدن هروقت کسی بخواهد درباره عجیب ترین و نامفهوم ترین فیلم های تاریخ سینما صحبت کند قطعا نام بزرگراه گمشده،مالهالند درایو و تمامی آثار دیوید لینچ را به زبان می آورد.فیلم هایی که تمام جذابیتشان همین نامفهوم بودنشان است.فیلم هایی که تماشگر از سردرگم شدن خودش عصبی نمی شود بلکه از این اتفاق لذت هم میبرد. بزرگراه گمشده را میتوان قسمت یک مالهالند درایو نامید. تمام المان های بزرگراه گمشده در مالهالند درایو به پختگی و بلوغ رسیده اند،اما هر دو چیزی دارند که نمیشود ازشان گذشت آن هم به هم آمیختن رویا و واقعیت است .چنان که بعد از مدتی فرق رویا و واقعیت برایتماشگر بزرگراه گمشده و مالهالند درایو ناممکن خواهد بود. فیلم بزرگراه گمشده به دو بخش تقسیم میشود بخش اول داستان کاملا سورئال فرد مدیسون نوازنده ساکسیفون و بخش دوم رویای فرد مدیسون که بعد از قتل همسرش به جوانی به نام پیت تبدیل می شود و میتوان راهرو های سیاه خانه را پل بین واقعیت و رویا دانست. ما که تا اواسط داستان دوم با روایتی کاملا رئال و با رگه هایی از فیلم های نوآر طرف هستیم. مانند قهرمان ناتوان،دشمن مرموز،زن اغوا گر و... ما در روایت دوم من کاملی از فرد مدیسون که پیت است را میبینیم که دیگر مشکلات جنسی و... فرد را ندارد و در صحنه ای که پیت در رادیو صدای ساکسیفون را می شنود سریعا رادیو را خاموش میکند چون گذشته اش را نمی خواهد به یاد آورد. از جایی دیگر تفاوت رویا و واقعیت سخت می شود که آقای ادی(همان دیک لورانت) به پیت تلفن میکند و او را با مرد مرموز آشنا می کند. که شخصیتی مانند مرد مرموز در مالهالند درایو هم حضور کوتاهی در پشت خرابه رستوران وینکی دارد،که این شخصیت میتواند به معنای نفس بد هرانسان باشد که همیشه در همه جا حضور دارد اما نمی توانیم او را ببینیم مثال در جایی که فرد،مرد مرموز را در جشن می بیند مکالمه ای با او میکند در حین مکالمه مرد مرموز میگوید که در همین موقع در خانه فرد هم حضور دارد و برای اثبات حرفش از فرد میخواهد به خانه اش زنگ بزند تا مرد مرموز از آن طرف تلفن جوابش را بدهد که این اتفاق هم می افتد و بعد فرد سراسیمه به او میگوید چطوری وارد خانه شدی که جواب میدهد:خودت من را دعوت کردی ،من بدون دعوت جایی نمیرم. که یعنی تا خودمان نخواهیم نفس بدم ما در ما حلول نمی کند. بعد در روایت دوم ما رنه همسر فرد را که فرد به خیالش به وی خیانت کرده را میکشد را داریم با اسم آلیس که میتواند طعنه ای باشد به آلیس در سرزمین عجایب و پیت هم رویای فرد میتواند طعنه ای به پیتر پن باشد که هر دو داستان که هر دو داستان هایی سو رئال هستند. اما در روایت دوم آلیس یا همان رنه بر عکس روایت اول که جذاب و تو دارد است در روایت دوم جذاب و بسیار فریبنده است. که می تواند زن دلخواه از نظر فرد باشد که فقط در رویا هایش می تواند زن دلخواهش را داشته باشد،اما در صحنه ای آلیس به پیت می گوید : تو هیچ وقت نمی توانی من را داشته باشی. که بعد از این حرف آلیس پیت دوباره فرد تبدیل میشود. اگر ما از اول فیلم تا زمان کشته شدن آلیس را واقعیت و حتی زندان رفتن فرد را هم رویا و از تبدیل شدن دوباره پیتر از فرد را بازگشت به واقعیت پنداریم باز هم درک فیلم سخت است.درآخر فیلم که اول فیلم هم است زمانی که فرد دیگر دیک لورانت را کشته است و زنگ خانه خود را میزند و اولین جمله فیلم را به زبان می آورد:دیک لورانت مرده. بزرگراه گمشده مانند چرخه ای است که هی تکرار میشود و هیچ وقت توقف نمی کند فیلمی که از پایان شروع میشود و آغاز مشخصی هم ندارد و همین روند چرخه ای که نه اول دارد و نه آخر برای تماشگر بزرگراه گمشده همیشه راز هایش بی پاسخ می مانند