شبنم مبتلا به بیماری لاعلاجی است و پدر او که مدیر عامل یک کارخانه بزرگ است انسان بیاعتقادی است که فقط به پول فکر میکند. با دیدن خانوادهای که یک پسر فلج و یک پسر زندانی دارند با وجود مشکلات مالی ایمان خود را حفظ کردهاند منقلب شده و پسر زندانی را آزاد میکند. دخترش شفا میگیرد و آنها راهی مشهد میشوند.