فرانکی یک مرد جوان از هلند در سال 1979 است. پدرش یهودی است که از هولوکاست جان سالم به در برده است، یک مرد بسیار سختگیر که مالک یک لباس شخصی است. مادرش زن خیرخواهی است که خواهان همسر و پسرش است. فرانکی زندگی روزمره خود را با دوستانش جفری فرار می کند، به پانک زیرزمینی و باشگاه های راک می رود. وقتی مادرش در بیمارستان بستری است، فرانکی ویران شده است. پدرش به نظر نمی رسد که اهمیت دارد و فرانکی احساس عصبانیت و تنهایی می کند و با یک باند نئونازی مخالفت می کند، که اغلب با پونک ها و اقلیت های شهر مبارزه می کند. فرانکی پذیرفته شده و، به ناخودآگاه، شروع به تبدیل شدن به دشمن خودش می کند.