یک شرکت تجارت الکترونیک که عطار تربتی عضو آن شده، کلاهبرداری کرده و مدیران شرکت فرار کردهاند. از طرفی، عطار که برای عضویت در این شرکت پول نزول کرده است، با زیر شاخههای طلبکار تنها مانده و برای پرداخت بدهیها دست به کیف قاپی میزند. در این حین با پیرمردی آشنا میشود و تحت تاثیر او و نوهاش قرار میگیرد. عطار از کار خود پشیمان میشود و کیف پول صاحب کارخانهای را که دزدیده بود برمیگرداند و مژدگانی زیادی دریافت میکند. او تمام بدهیهایش را میپردازد و سند خانه مادرش را آزاد میکند. در نهایت شخصی که از او پول نزول کرده بود را به پلیس معرفی میکند