زن جوانی که پسر و دختر خردسالی دارد در پی بیماری پسرش او را به بیمارستان میبرد و هنگام معالجه فرزندش در عالم رویا میبیند که پسر و دخترش ازدواج کردهاند. اما پس از محو رویا دکتر با اشاره به ریزش برگهای خزان زده وقوع مرگ پسرش را پیش بینی میکند، دخترک خردسال با جمعآوری برگها و چسباندن آنها به درخت سعی میکند از مصیبت جلوگیری کند ولی همزمان با ریزش شدید برگها پسرک از بیین میرود.