مسعود شصت چی که در گذشته به دلیل تغییر هویتها به دادگاه رفته بود و حکم شش ماه زندانی گرفته بود به خانه باز گشته اما سحر نامزد او با رئیس پیر اداره ثبت احوال به خواست پدرش و نه به رضایت خود ازدواج کرده ولی هنوز به مسعود شصتچی علاقه دارد.
مسعود از اداره ثبت احوال اخراج شده و همه به دلیل سابقه گذشته وی او را سرزنش میکنند و حاضر به استخدام وی نیستند.
از آنجا که مسعود شصتچی با شماره شناسنامه ۱۳ در اشتباه گرفته شدن با افراد دیگر بدشانس است فردی او را با مهران مدیری کارگردان و بازیگر اشتباه میگیرد و از او تقاضای وقت مصاحبه میکند، از طرفی مسعود از طریق جراید متوجه میشود که مهران مدیری در خارج از کشور است و وقتی میبیند کسی او را تحویل نمیگیرد و عشق او هم رفتهاست تصمیم میگیرد این بار به عمد خود را مهران مدیری معرفی کند تا دوباره به یک شخصیت محبوب تبدیل شود. با این حال طی ساخت یک تله فیلم در فرودگاه با کاپیتانی به اسم کاپیتان ساجدی اشتباه گرفته میشود. او مجبور میشود یک هواپیما را تا شیراز ببرد ولی در راه اشتباهاً به تهران باز میگردد. هواپیما در راه دچار نقص فنی شده و او با تلاش خود هواپیما را به زمین مینشاند و از فرصت سوءاستفاده کرده و فرار میکند ولی بازهم به جای یک مربی فوتبال اشتباه گرفته میشود. او در نقش مربی شکیبا به کارش ادامه میدهد، لازم است ذکر شود که در این قسمتها روابط نا مشخص وپیچیدهٔ پشت پرده فوتبال کشور به نقد کشیده میشود که در نوع خود جالب توجهاست؛ ولی در حینی که پلیس متوجه میشود که آن مربی پروفسور شکیبا نبوده و مسعود شصت چی است به محل استقرار تیم سیکاد مراجعه میکند ولی وی به صورت اتفاقی آنجا نبوده و به طور ناخواسته وارد بازی دیگری میشود او پایش به یک باند خلاف باز شده که خود را جادوگر جا زدهاندو به کف بینی، احضار روح و امرار معاش میکنند، در این ماجرا همه متوجه نیروی فوقالعاده وی در این کار میشوند و در واقع وی را مدیوم میدانند. او در حال انجام فریب اشخاصی دستگیر میشود و به زندان میافتد.
مأمور بازجو به سادگی وی پی میبرد و مسعود به عدم توانایی خود در نه گفتن به کارهایی که حتی نمیخواهد انجام دهد اقرار میکند. به هر حال قانون او را مجرم شناخته و حکم او را ۱۰ سال تبعید به روستایی در بدترین نقطه کشور اعلام میکند، آن روستا جایی نیست جز برره