آموزگار جوان روستایی دقایقی بعد از وقوع زلزله در حاشیه شهر بم پس از بیرون آمدن از زیر آوار پی میبرد که همکارش جان سپرده است، او به سوی شهر راه میافتد تا برای اهالی کمک بیآورد، اما با رسیدن به شهر ناباورانه در مییابد که فاجعه اصلی در آنجا روی داده و از هر گوشه و کناری فریاد شیون و زاری و درخواست کمک بلند است؛ وی در بیمارستان ویران و پر از مجروح و کشته به روحانی برمیخورد و به توصیه و راهنمایی او به گورستان شهر رفته و به کار غسل دادن زن ها و دفن آن ها میپردازد.