مرد کارگری همسرش را از دست میدهد و بهمراه پسر کوچکش زندگی غمآوری را دنبال میکنند. پسر کوچک مدتی برای مادر بیتابی میکند و پدر برای او بهانه میآورد تا اینکه با زنی ولگرد برخورد میکند که شباهت زیادی به همسرش دارد. زن اتفاقاٌ برابر کودک قرار میگیرد و کودک به خیال آن که زن، مادرش است او را به خانه نزد خود میبرد. پدر کودک در این موقعیت کوشش میکند زن را از فساد رهانیده و او را به عنوان مادر برای فرزندش، به همسری خود درآورد و همین کار را هم میکند.