خواب اولیه راوی مربوط به یک گردش شبانه است در ساحل زاینده رود، به همراه پدر، گلچین و چند مرد جوان دیگر. در خانه ای که راوی در آن سکونت دارد، خشایار و حمید هم زندگی می کنند؛ اولی در تلاش است تا منظومه طولانی اش را به سرانجام برساند و دومی در تدارک ازدواج است. راوی که قصد دارد کابوس های دائمی اش را یادداشت کند؛ اولین چیزی که به ذهنش می رسد خاطرات مربوط به پدرش است که هر روز صبح به همراهش برای آبتنی به نقطه ای امن در زاینده رود می رفتند. مادر به این دلیل با آبتنی پدر مخالف بود که اگر یکی از مشتریان قدیمی او را در آن حال می دید آن وقت آبروی خانواده به خطر می افتاد، آخر پدر زمانی بهترین خیاط شهر بود. پدر که قول داده بود. دیگر صبح ها برای آبتنی بیرون نرود. به بهانه حمام هر روز صبح این کار را می کرد. در جریان یکی از این گردش ها، راوی معلم کلاس چهارم خود آقای گلچین ـ را می بیند اما فردا در مدرسه، گلچین او را به جا نمی آورد. مرگ پدر در مغازه خیاطی، انگیزه ای می شود تا راوی تهران را ترک کند و در مراسم ختم او حضور یابد. در جریان سفر به اصفهان، خانواده عمه، پذیرای راوی می شوند و او احساس می کند که دختر عمه ای که از کودکی عاشقش بوده، به او توجه بیشتری نشان می دهد. راوی پس از بازگشت به تهران، شغلش را از دست می دهد و وقتی برخلاف توصیه پدرش، برای شرکت در مراسم چهلم او عازم اصفهان می شود، در موقعیت ازدواج با دختر عمه اش قرار می گیرد. در هفته اول ازدواج که آنها برای ماه عسل به تهران آمده اند، راوی متوجه تصمیم اشتباهش می شود. دخترعمه و پسرعمه قدیم و همسر و برادرزن جدید مغازه خیاطی پدر را به خرازی تبدیل می کنند و راوی که بیش از همیشه حضور پدر را درک می کند در محله های کودکی اش، خاطرات گذشته را به یاد می آورد. جست وجو برای یافتن گلچین بی نتیجه می ماند، چون او دو سال پیش غرق شده و جسدش اطراف گاوخونی پیدا شده. در پی یکی از خوابها، راوی به اطلاع همسرش می رساند که عازم تهران است و تا کار درست و حسابی پیدا نکند برنمی گردد. با رفتن او مقدمات جدایی راوی از همسرش فراهم می شود و پدر دختر که آرزوی به دنیا آمدن نوه اش برآورده نشده، راوی را برای مراسم سالگرد دعوت می کند. ورود پدر به خانه راوی و حیرت او از این موضوع در شرایطی است که حمید ازدواج کرده و راوی باید خانه را ترک کند. یک روز صبح پدر تصمیم می گیرد برای آبتنی بیرون برود. راوی مدام تأکید می کند که اینجا تهران است و پدر بی تفاوت در یکی از مناطق قدیمی تهران خاطره گذشته را به یاد می آورد و در این هنگام آنها خود را در گاوخونی می یابند. راوی به آرامی به سوی مرداب می رود...