یک رانندهی وانت به نام «مصطفی»، هنگام حمل بار یک پیرمرد از مناطق جنگزده به تهران، مورد حملهی یک هواپیمای میگ عراقی قرار میگیرد. رگبار گلوله از هواپیما، وانت را واژگون میسازد و پیرمرد جان میسپرد. «مصطفی» که در قبال مرگ پیرمرد احساس مسئولیت میکند، خود را موظف میداند که وسایل پیرمرد را به خانوادهاش برساند. او به همراه خانوادهاش عازم تهران میشود. در تهران یکی از وسایل پیرمرد (یک صندوق آهنی) در پارکینگ دزدیده میشود. همچنین «مصطفی» متوجه میشود که خانوادهی پیرمرد فقط یک دختر تنها است. در نتیجه «مصطفی» لحظه به لحظه درگیر ماجرایی غیر قابل پیشبینی میشود.