در روستای کولی، پدران Candela و José فرزندان خود را به یکدیگر وعده می دهند. چند سال بعد، خوزه فریبنده کاندل ازدواج می کند، اما در حالی که دفاع از معشوق لوسیا را در یک نزاع، او را به قتل می رسد. کارملو، که از زمانی که پسر بود، مخفیانه کاندلا را دوست دارد، در حالی که به خوزه کمک می کند و ناعادلانه به زندان می رسد، دستگیر می شود. چهار سال بعد او آزاد شد و عشق خود را به Candela اعلام کرد. با این حال، زن با عشق مبهوت شده لعنت شده و هر شب او به محل جایی که خوزه درگذشته به رقص با روح او می رود.