سه جوان(نادر،امیر،منصور) در کارخانهای مشغول به کار هستند،آنها مورد غضب سرپرست کارخانه که در عین حال پسر مالک کارخانه هم هست قرار میگیرند.او برای بدنام کردن جوانها عدهای را مامور میکند که پول حقوق کارگران کارخانه را که آنها حمل میکنند سرقت کنند.جوانها پس از این سرقت نزد مالک کارخانه میروند و حقیقت را با او درمیان میگذارند.مابک کارخانه برای دریافت حقیقت باز هم مقداری پول برای حمل به آنها میدهد.پسر مالک که از نقشهی پدر اطلاع ندارد یکبار دیگر عوامل خود را برای سرقت پولها میفرستند و اینبار نقشهاش فاش میشود و جوانها از جانب مالک کارخانه مطمئن میشوند که میتوانند کارشان را در کارخانه ادامه دهند