شاهزاده سرزمین بیانکا که از تشریفات و تجمل به تنگ آمده است، به صورت ناشناس وارد تهران شده و درجریان حادثهای با دختری آشنا میشود.سادگی و صمیمیت دختر بر او تاثیر میگذارد.دختر نیز متدرجاٌ شیفتهی مرد جوان میشود، اما به زودی از موقعیت خاصی که مرد مورد علاقهاش دارد باخبر میشود.او مایوس و ناامید مرد جوان را ترک میکند ولیکن شاهزادهی "بیانکا" دختر را به عنوان عروس سرزمین خود برمیگزیند.