مردم آبادی به او "شیطان" میگویند.کسی را یارای مقابله با او نیست.و او همه چیز مردم را از آن خود کرده و تنها از جوانی وحشت دارد که میخواهد با او مبارزه کند.شیطان سعی میکند با ارعاب و بعد مسالمت و سرانجام دست آویز عشق او را از راه خود دور سازد.اما جوان مبارزهی خود را آنقدر ادامه میدهد تا اینکه شیطان کاملاٌ مغلوب میشود.