بانو، پیرزن سالخوردهای است که برای دیدن نوهاش، به پادگان محل خدمت وی مراجعه میکند اما نوهاش برای انجام مانور به پادگان دیگری منتقل شده است. بانو به ناچار یک شب را در پادگان میگذراند تا نوهاش برگردد، در این میان استوار خاکسار که بسیار سختگیر است متوجه حضور وی میشود و قصد تنبیه سربازان را دارد، اما بانو پادرمیانی میکند و محبت و دوستی دوباره به پادگان بازمیگردد