نوجوان هادی در یک باغ کوچک در حومه بیابان زندگی می کند. باغ خشک شده است، زیرا راه آب آن توسط پروژه توسعه راه آهن نابود شده است. هادی تلاش می کند که تنها حافظه ای که مادرش پشت سر گذاشته است حفظ شود. او امیدوار است که پسرش، هوور، خواهر کوچکترش، که بعد از مرگ مادرش از او بخواهد صحبت کند، به زودی بهبود خواهد یافت.