داستان از ساعت 7 صبح پشت یک چراغ قرمز آغاز می شود و هر هفت شخصیت فیلم بدون آنکه یکدیگر بشناسند، در پشت چراغ قرمز حضور دارند. در طول 24 ساعت با تک تک این هفت نفر همراه می شویم و صبح فردا در ساعت 7 صبح مجدداً آن ها را پشت همان چراغ قرمز می یابیم. پلیس جوانی که مأمور تعویض رنگ چراغ راهنمایی و رانندگی است برای دیدن دختر مورد علاقه اش که بازیگر سینما است، چراغ قرمز پیاده ها را طولانی تر از حد معمول نگه می دارد، کمی بعد به دختر اظهار علاقه می کند، اما بین آن ها فاصله طولانی وجود دارد. در یک آزمایشگاه تشخیص اعتیاد، دو پیرمرد دیکتاتورمآب از متقاضیان مرد نمونه ادرار می گیرند. بازنشستگیشان نزدیک است و همیشه از بازرس ها ترس داشته اند و امروز بدون آنکه بدانند به آزمایشگاه آمده و شاهد تخلف آنهاست. یک موتورسوار که با موتورش مسافرکشی می کند، عادت دارد شنیدههایش را از مسافران قبلی خود به صورتی ناقص و غلط به مسافران بعدی تحویل دهد. در بین مسافرهای او پیرمردی هست که با مرگ خود موتورسوار را دچار مشکل می کند. یک کارگر جوشکار افغانی با دختری جوان که از دست مردی می گریزد مواجه می شود. او و دختر راجع به زندگیشان به هم دروغ می گویند. جوان کم کم به دختر علاقه مند می شود، اما دختر از کنار او هم می گریزد. پلیس جوان خودکشی می کند، اما زنده می ماند. دختر بازیگر سینما به بیمارستان می آید و با او صحبت می کند. اما هنوز بین آنها فاصله ای طولانی وجود دارد. دختر از بیمارستان خارج می شود و ساعت هفت صبح به پشت چراغ قرمز می رسد. حالا کنترل چراغ روی اتوماتیک است و همه کسانی که در فیلم دیده ایم، سر چهارراه منتظر ایستاده اند و با سبز شدن چراغ به راه می افتند. دختر احساس متناقضی دارد؛ انگار او هم به پلیس جوان علاقه مند شده است.