جوانی عکاس به نام عطافیروز راننده مردی خلافکار بهنام ارباب است. ارباب کارش کشتن بچهها و صادر کردن اعضای بدن آنها به خارج است عطا وقتی متوجه میشود که درگیر کار خلاف شده با گرفتن عکس از بچهها و خلافهای گروه ارباب سعی میکند تا اطلاعات لازم را به دست بیاورد تا مدرک محکمه پسند برای پلیس داشته باشد اما افراد ارباب جریان را میفهمند و به او حمله میکنند و در اثر این حمله او گذشتهاش را فراموش میکند. او حالا که مردی میانسال است در شهر گرمسار راننده تاکسی است. یک مامور مخفی پلیس بهنام رضا تهرانی سوار تاکسی او میشود و طی اتفاقاتی عطا (نام فعلی او، ابراهیم راوندی) گذشته خود را به یاد میآورد و از طرف دیگر پلیس اعضای باند را پیدا میکند