دربارهی یک شاعر کتابفروش به نام «آقا کمال» است که به انگیزه نوعدوستی، دختر جوانی را پناه داده است و سپس به جستجوی پدر و مادر او میرود و در این راه، نشانههایی از معشوقهٔ گمشدهاش «راحله» را هم مییابد. او در ادامه، به بندرعباس میرود و آنجاست که در مییابد «راحله»، سالهاست که جان به جان آفرین تسلیم کرده است. «آقا کمال» پس از پی بردن به این حقیقت تلخ، در اوج غم و دلشکستگی، به دریا میزند تا به معشوق بپیوندد...