کافه ستاره داستان سه زن در یک محله قدیمی و دلتنگ تهران است. این داستان فریبا است که با همسرش فریدون اختلاف نظر دارد. و محل کارش، کافه ستاره، مکان مهمی برای ساکنان قدیمی این محله است. داستان سلومه، یک دختر جوان است که با پدرش زندگی آرام زندگی می کند. ابی، مکانیک خودروی جوان محله، در عاشق Salome و رویاهای ازدواج با او است. اما ابی هیچ پولی ندارد و وسوسه می شود که از طریق ابزار غیر قانونی پول بدست آورد. بعدا او دستگیر و به زندان محکوم شد. او انتظار دارد Salome برای آزادی او منتظر بماند. این داستان مولک، یک زن میانسال است که به دنبال یک پناهگاه احساسی است. او با یک مرد جوان از محله ای به نام خسرو ملاقات می کند و اگر چه او سال ها از خسرو بزرگتر است، او با عشق او ازدواج می کند.