"حبیب" صنعتگر جوانی است که تخصصش قفلسازی است وسیله دزدان حرفهای ناچار میشود که گاوصندوقی را باز کند. او ضمن انجام این کار از فرصتی سود برده و پلیس را درجریان قرار میدهد و در نتیجه دزدان دستگیر و سردسته آنان متواری میشود. حبیب درستکار و اهل خانواده، گرفتار عشقی زنی بدکاره شده و با وسوسههای او به دزدی روی میکند. "جلال" همکار سابق حبیب که قصد انتقامجویی از او را دارد، به مشکل و ناراحتی "حبیب" از فقدان فرزند آگاه شده و معشوقه خود "پری" را بر سر راه او قرار میدهد. حبیب در اشتیاق داشتن فرزند، در دام محبت پری گرفتار میشود. "فرشته" همسر حبیب قصد جدائی از او را میکند. جلال تصمیم میگیرد، آخرین ضربه را وارد کند و از پری به عنوان وسیلهای برای تملک ثروت حبیب استفاده میکند. پری که به حبیب علاقمند شده و نمیخواهد زندگی او از هم بپاشد، واقعیت را فاش کرده و خود از زندگی حبیب خارج میشود.