پس از مرگ مشکوک پدرش، یاسامین وارد ایران می شود. پسر عموی او، احمد، مسئولیت خواص پدرش است. او به یاسامین می گوید که مادرش بیماری جدی قلب دارد. یاسمین به منظور شرکت در یک مراسم عروسی به روستای پدرش می رود. او با یک پسر جوان به نام منوچهر در آنجا ملاقات می کند. از طریق این نشست، او برخی از واقعیت های مبهم در مورد قطعه های کشف می کند که احمد قصد دارد پدرش را بکشد و همچنین ثروت خود را به دست آورد. مادر یاسمین نیز از طریق توطئه احمد و مردانش کشته شده است. فریده در مورد حقیقت پیدا می کند و احمد تصمیم می گیرد که او را بکشد، اما یاسامین وارد می شود و مانع از فرید هایش می شود و احمد را دستگیر می کند.