جوان کاسبی آرزویش اینست که روزی بتواند مثل یک میلیونر زندگی کند و اتفاقاٌ با مرد متمولی برخورد میکند که خلاف خواستهی او را آرزو دارد.مرد متمول مایلست که زندگی ای ساده، شادو صمیمی داشته باشد.این دو با دو خواستهی متفاوت مدت کوتاهی در کنار هم زندگی میکنند.در پایان مرد جوان با مشاهدهی ناراحتیها و مشکلات بی شمار زندگی مرد متمول ترجیح میدهد که به زندگی فقیرانه و بی ریایش بازگردد.