آقای ربیعی صاحب دو فرزند به نامهای امیر هوشنگ، امیر خسرو (فرزندخوانده) است که در شرکت او مشغول به کار میباشند. امیر خسرو از پروانه منشی شرکت خواستگاری میکند ولی پدر پروانه به دلیل آنکه امیرخسرو از ارث پدری سهمی نمیبرد مخالف است. امیرخسرو نیز پس از اطلاع از وضعیت خود به خرم آباد میرود تا پدر و مادر واقعی خود را پیدا کند. از طرفی دیگر امیرهوشنگ که جوانی معتاد است همسر یک قاچاقچی اعدامی را مخفیانه عقد میکند. در نهایت امیرخسرو پس از یافتن خانواده واقعی خود در آن شهر در زمینه پخش مواد غذایی با سرمایه پدرخواندهاش مشغول به کار میشود و هوشنگ نیز دستگیر و به زندان میافتد.