کمال صاحب یک تولیدی و پاساژ بزرگ تصمیم می گیرد برای فرار از پرداخت مالیات جهت انجام یک معامله سوری به مشهد برود. اما او در سالن انتظار فرودگاه به خواب می رود و پس از بیداری متوجه می شود هواپیما سقوط کرده است. کمال پس از این واقعه و نیز جان سالم بردن از حادثه سقوط از یک ساختمان سه طبقه همچنان به رفتار تند خود ادامه می دهد تا اینکه با امام جماعت مسجد محل سکونت صحبت می کند و پس از آن رفتار خود را اصلاح می کند و در نهایت هنگامی که به همراه همسرش به مشهد می روند در آنجا از دنیا می رود.