مکانیک جوانی آرزو دارد که روزی پولدار بشود.او که از تیپ و چهره ی مناسبی نیز برخوردار است یکبار با استفاده از یک اتومبیل شیک که به منظور تعمیر به او سپرده شده با زن جوانی آشنا میشود و خود را میلیونرمعرفی میکند و به همین ترتیب با سه زن پولدار آشنا میشود.مکانیک جوان از یک طرف باید مشکل بی پولی خود را برطرف کند و از سوی دیگر باید مراقب باشد که زن متوجهی رابطه ی او با زن دیگری نشوند.پس از یک سلسله ماجرا سرانجام حقیقت آشکار میشود و این زمانی است که مکانیک جوان به این نتیجه رسیده است که آسوده خیال باشد.