پدر رامین که در کار قاچاق مواد مخدر است هنگام فرار از ایران در حالی که رامین همراهش بود به دست پلیس کشته میشود و رامین توسط رییس باند قاچاق به مردی به نام بهروز سپرده میشود تا او را بکشد اما بهروز نمیتواند این کار را بکند و رامین که پسر بچهای بیش نبود را به خارج از کشور میفرستد. پس از سالها رامین که با کینه نسبت به مامور پلیس و رییس قاچاقچیان بزرگ شده است به قصد انتقامجویی به ایران برمیگردد. ابتدا با طرح دوستی وارد خانواده سرهنگ لطفی، ماموری که پدرش را کشته بود، میشود و طی ماجراهایی موفق به معتاد کردن پسر خانواده که قهرمان دوچرخه سواری است به مواد روانگردان می شود. سپس خود سرهنگ را وقتی که به او مشکوک شده بود با آمپولی که موجب سکته مغزی میشود دچار ناتوانی و فلج میکند و در آخر با دختر خانواده که از همه چیز بیخبر است ازدواج میکند و پدر که قدرت تکلم خود را از دست داده نمیتواند کاری از پیش ببرد. رامین همچنین سرکرده باند قاچاق را که حالا با مادرش ازدواج کرده پیدا میکند و اقدام به آزار و اذیت آنان هم مینماید.با پیگیریهای برادر زن سرهنگ لطفی و واردشدن پلیس به ماجرا، هویت واقعی رامین کشف شده و او را دستگیر می کنند اما پس از مدتی موفق به فرار میشود ولی پس از تعقیب و گریز زیاد توسط پلیس کشته میشود