مظلوم و برادر خانمش، حمید، هر دو بیکار هستند. شجاع و مراد، طلبکاران مظلوم و حمید، آنها را تحت فشار گذاشتهاند. زمانیکه آن دو از پیدا کردن کار ناامید میشوند دست به دزدی میزنند و به طور اتفاقی به منزل معصومی که قبلا" برای کار نزد او رفته بودند، وارد میشوند می بینند که او از درد به خود میپیچد. معصومی را به بیمارستان میرسانند و بعد از این اتفاق معصومی باغ خود را برای عروسی در اختیار آنها میگذارد و به آنها قول کار میدهد