خانم دکتر «رادمنش» جراح زنان و «فاضل مینایی» رانندهی کامیون، پس از دستگیر شدن بچههایشان، بالاجبار در کنار یکدیگر قرار میگیرند. خانم دکتر برای اولین بار در زندگی مجبور است رفتار و گفتار مردی را تحمل کند که هیچگونه آشنایی با فرهنگ او ندارد. «فاضل» چون فکر میکند پسر خانم دکتر موجب گرفتاری بچهاش شده است، رفتار خصمانهای با او پیش میگیرد. این رابطه در طول داستان به دوستی و همدلی تبدیل میشود. آنها سرانجام پی میبرند که در تربیت بچههایشان غفلت کردهاند...