حاجی به علت خست و پول دوستی خانواده اش را از خود متنفر کرده است.دختر حاجی با جوان فقیری دوست است و قصد دارد با او ازدواج کند.اما حاجی که می خواهد دخترش را به عقد پیرمرد پولداری درآورد ،با ازدواج دختر با مرد مورد علاقه اش مخالف است.پس از حوادثی حاجی که کتنبه شده است خود وسایل ازدواج دخترش را فراهم میکند.