این فیلم در دهه ی سی بوداپست اتفاق می افتد. لزلو که صاحب یک رستوران است، آندریاس را استخدام می کند تا در رستورانش پیانو بنوازد. بعد از مدتی آندریاس عاشق پیشخدمت زیبای آن رستوران ایلونا می شود؛ ایلونایی که الهام بخش آندریاس، برای ساخت تنها قطعه ی موسیقی اش می شود. همه ی اینها در حالی است که لزلو نیز عاشق ایلوناست و با او رابطه ی دوستانه و عاشقانهای دارد. آهنگ آندریاس در ابتدا مورد توجه و علاقه ی زیاد دیگران قرار میگیرد، اما پس از چندی رعب و وحشت را به همراه می آورد؛ چرا که سودای این آهنگ، باعث یک سری خودکشی می شود. پس از مدتی تعادل شکننده ی عشق لزلو و آندریاس به ایلونا، با ورود هنس به مثلث عشقی آن ها، رو به ویرانی مینهد. هنس، کارخانه دار آلمانی، به طور مرتب به رستوران لزلو آمده و عاشق ایلونا می شود. او که با شروع جنگ جهانی دوم، مقام یک کلونل را کسب میکند، قدرت و مقام خود را بالاتر از دو مرد دیگر می یابد و ...