این فیلم به داستان عشق بین هانس (بارنی Atsma) و Margje (Noortje Herlaar) - عزیزان از مدرسه می گوید. هانس در یک محیط دقیق مذهبی با یک پدر وحشی رشد می کند. او در سن کودکی از خانه بیرون می رود و باغبانی می کند. پس از جنگ جهانی دوم، او در یک روستا در استان گلدلبام، مهد کودک را آغاز می کند. در ابتدا او و Margje از زندگی خانوادگی شاد و عشق بی حد و حصر به یکدیگر لذت می برند. با این وجود، با ادامه کسب و کار، آنها نیز مشکلات را تجربه می کنند. یک روز، هانس با جوزف میراس (مارسل هنسما) ملاقات می کند، که با او درباره خدا صحبت می کند. بعد از اینکه هانس صدای خدا را در یک بینایی می شنوید، او بیشتر به ایمانش تبدیل می شود - ایمان که در حال حاضر زندگی و خانواده اش را تعیین می کند. شکاف میان اعضای مختلف خانواده بزرگتر و بزرگتر می شود تا زمانی که هانس کاملا درگیر فرقه مذهبی است. با این همه، عشق بی قید و شرط Margje برای او زنده می ماند، با وجود همه.