امیر قصد دارد تا به نزد خانوادهاش در خارج از کشور برود. مادر امیر متوجه میشود، که امیر نمیخواهد او را همراه خود ببرد. و برایش در خانه سالمندان جایی رزرو کرده است. امیر بر اثر تصادف از ناحیه نخاع آسیب دیده و مادر برای بهبودی و استراحت او را با خود به مزرعه پدریاش میبرد. اسماعیل، شاگرد سابق پدر امیر و صاحب فعلی مزرعه از مادر امیر تقاضا میکند، تا در مزرعه بماند و به کمک هم مزرعه را آباد کنند. امیر نیز بعد از بهبودی به نزد خانوادهاش میرود