پدری با هفت دخترش به متل قو آمده است تا مقدمات ازدواجشان را با چند جوان از یک خاموادهی متمول فراهم کند.در همین حال سه جوان راننده به نامهای "منصور" ، "امیر" و "نادر" که برای گذراندن ایام تعطیل عازم متل قو هستند شاهد تصادفی میشوند که در آن سه جوان(که برای خواستگاری به متل قو میروند) به شدت زخمی شدهاند.منصور، امیر و نادر جوانها را به بیمارستان میرسانند و بعد خود با دخترها آشنا میشوند و وقتی سه جوان از بیمارستان مرخص شده و نزد دخترها میآیند که عشق کار خود را کرده است.منصور، امیر و نادر با همکاری یک روستایی با سه دختر ازدواج میکنند و چهار دختر دیگر را سه جوان میلیونر و روستایی از آن خود میسازند.