«محمود» با گروهی تبهکار همراه میشود. این در حالی است که خواهرش «الهه» -که پزشک درمانگاهی در یک روستا است- در جستجوی او به تهران آمده است. «الهه» را یک دوست (مهری) که دانشجوی روانشناسی است همراهی میکند. «الهه» «محمود» را مییابد اما او قادر نیست که بیگناهیش را ثابت کند. او در این زمان کیفی را سرقت کرده است که قرار است توسط خفّاش –مزدوری بیگانه- به یک دلال دارو به نام «تمدن» تحویل داده شود. «خفباش» برای به دست آوردن کیف به تعقیب جوانان میپردازد. «الهه» و «مهری» نیز با پیگیری سعی در نجات «محمود» از مهلکه دارند. کشف راز محمولهی کیف با کشف هویت واقعی «محمود» مقارن میشود.