"مهدی نصرت" و "یدالله" دو سوزنبان روزانه در اتاقک نگهبانی راهآهن، شاهد عبور ترنهایی هستند که نیروهای داوطلب را به جبههها میرساند. نصرت مایلست به جبهه اعزام شود ولی رئیس قسمت مربوطه، مخالفت عزیمت او به جنگ است. در این حال یدالله نیز با نصرت دائماٌ به خاطر رویهایکه پیش گرفته است، بحث دارد. سرانجام نصرت به جلب نظر روسای خود شده و راهی جبهه میشود، در حالی که در این مدت یدالله را نیز متحول ساخته است.