مریم که دختری مستقل و متکی به نفس است، پس از بازنشستگی پدرش اداره کارگاه مجسمه سازی او را به عهده می گیرد. او با وجود خواستگاران زیادش حاضر به ازدواج نیست، اما دختردایی اش نغمه، چون خواستگار ندارد دچار افسردگی شده و دست به خودکشی می زند که نجاتش می دهند. وقتی مریم پی به وضعیت بحرانی نغمه می برد به دایی اش می گوید باید برای دخترش به خواستگاری برود. حرف های مریم جنجالی بزرگ در خانواده به وجود می آورد و او تصمیم می گیرد برای راضی کردن دایی اش به یک خواستگاری صوری برای خودش برود. در این میان بهترین گزینه برای خواستگاری پسری ست به نام علی ملقب به «علی فرشته» و «علی شوتی» که در کارگاه مریم کار می کند. در میانه خواستگاری ساختگی بودن ماجرا لو می رود و دایی با عصبانیت همراه با دخترش مجلس را ترک می کند. در همان جریان خواستگاری، مریم پی می برد که علی در واقع به او علاقه مند است. پدر مریم علی را اخراج می کند و مریم که به طور اتفاقی به خانه علی رفته به حرف های او که گفته پسری فقیر است شک می کند. به حساب بانکی او سر می زند و از این طریق با پدر و مادر ثروتمند علی و سرگذشت او آشنا می شود و می فهمد عشق علی به او باعث شده از همه چیز ببرد. مریم که حالا به علی علاقه مند شده، او و خانواده اش را به خانه دعوت می کند و حسابی تحویلش می گیرند. علی که از این تغییر موضع یکباره دیگران آزرده شده با خانواده اش آنجا را ترک می کند و به مریم جواب رد می دهد. دایی مریم که در تدارک ازدواج دخترش نغمه است وقتی حال افسرده مریم را می بیند، اصرار می کند که آنها به خواستگاری علی بروند. در مراسم، ابتدا علی به تحقیر مریم می پردازد و بعد مریم حرف های دلش را می زند و با حالت قهر آنجا را ترک می کند. علی در پایان شب، مجسمه مریم را که خودش ساخته به همراه یک دسته گل و نامه ای عاشقانه به در منزل او می برد.