ایرج مستوفی که صاحب یک شرکت بزرگ تجاری است بسیار ثروتمند است. به دلیل بیماری آلزایمر بستری میشود. او برای رسیدگی به داراییاش حسابداری را استخدام میکند و گذشتهاش را برای او تعریف میکند و اینکه از طریق پیرمردی صاحب ثروت شده و از پولهای پیرمرد که در نهانخانهای پنهان بوده سرمایه گذاری کرده است و نهایتا با توجه به اتفاقاتی که برای او و همسرش افتاده به این نتیجه میرسد که پولها نفرین شده است و زندگی آنها هیچگاه رونق نمیگیرد. حسابدار او که در واقع پیک مرگ است به او میگوید که هنوز مهلت دارد تا گذشتهاش را جبران کند.