"علی بهروزی" که حرفهاش پزشکی است شیفتهی رقاصهای بنام سیما شده و با او ازدواج میکند. مرد تبهکاری زندگی آرام آنها را از هم میپاشد و سیما با وجود داشتن فرزندی از پزشک جدا میشود. سالها بعد پزشک که سرخورده و کارش را رها کرده با کودکی برخورد میکند و بون اینکه بداند فرزند خود اوست با او دوست میشود. یک روز پسر تصادف کرده و پزشک پس از سالها دست به عمل جراحی دقیقی زده و او را از مرگ میرهاند و وقتی مادر پسرک به بیمارستان میرود زن و شوهر با هم روبرو شده و زندگی تازهای را شروع میکنند.