"محمد" و "کاظم" که در "رباط مهرجان" در نزدیکی یزد زندگی میکنند، دور از چشم پدر محمد که رئیس اداره پست و تمبریازی فدیمی است از طرق مختلف، آلبوم تمبر زیبائی فراهم میآورند. محمد بیمار میگردد و آلبوم تمبر که در زیرزمین منزل آنهاست مفقود میشود. محمد به کاظم ظنین میشود و همین امر شراره دوستی آنها را از هم میپاشد. پدر محمد به یزد منتقل میشود و در آستانه اسبابکشی، کاظم آلبوم تمبر را به خانه آنها میآورد و آن را به خواهر محمد میدهد. محمد در یزد آلبوم را میبیند و از اینکه ظنش غلط نبوده است، خوشحال میسود. پس از مدتی، پدر آلبوم محمد را میبیند و آن را برمیدارد. فردای آن روز پدر دو آلبوم به محمد میدهد و او را به جهت جمعآوری تمبر دور از چشم او، سرزنش میکند. محمد درمییابد که آلبوم تمبر اول را نیز پدر برداشته بود، و کاظم برای جلوگیری از بهم خوردن دوستی آنها، با زحمت زیاد آلبوم تمبر دیگری تهیه کرده و آن را به خواهرش داده است. محمد علیرغم مخالفت اولیه پدر، عاقبت اجازه سفر به رباط مهرجان را میگیرد و برای عذرخواهی از کاظم به آنجا میرود.