کامران شمس پس از سی سال جهت جراحی قلب خود به ایران باز میگردد. خانواده اش مورد بیمهری کامران قرار میگیرند و او به هتل میرود. دکتر فرامرز محرابی، جراح قلب به او امید میدهد، اما کامران سخت ناامید است. او درخواست دکتر محرابی را جهت ویزیت ضیاء که بیمار شیمیایی است را رد میکند. دختر ضیاء به همراه پدر در بیمارستان است ضیاء در مقابل مرگ مقاومت میکند، تا بتواند در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. در روند انتخابات، او را خود را به کمک دخترش در صندوق میاندازد و سپس به شهادت میرسد. کامران که شاهد ماجراست، دچار تحول روحی میشود. عمل کامران با موفقیت به پایان میرسد و با قلبی سرشار از عشق به نزد خانوادهاش باز میگردد