آنا زنده است و با آنتونیو ازدواج می کند؛ آنها به حیاط در حومه اسپانیا می رسند، که چند سال پیش به عنوان یک پرستار پرورشدهنده برای سالگرد تولد مادریان کار می کرد. در پی پیوستن او، متوجه می شود که خوزه سه سال پیش فوت کرد؛ خوان لو کامی همسرش را ترک کرد؛ فرناندو هنوز با مادرش زندگی می کند و تلاش نامناسب برای پرواز یک هواپیمای بدون سرنشین را دارد. و سه دختر کوچولو بزرگ شده اند. علاوه بر این، او می یابد که خانواده ناکارآمد به طور کامل شکسته شده است، و لوچی در خرج کردن پول مادر است. هنگامی که خوان برای جشن می آید، او با فرناندو و لوچی می کوشد تا مادر را به ارث برساند. در همین حال، آنتونیو با ناتالیا رابطه ای مختصر دارد.